اینجشنهابرایمنآقانمیشود
شب با چراغعاریهفردانمیشود
خورشیدیونگاهمرامیکنیسفید
میخواستمببینمتامانمیشود
شمشیرتانکجاست؟بزنگردنمرا
وقتیکهکورشدگرهی،وانمیشود
یوسف! بهشهربیهنرانوجهخویشرا
عرضه مکن،کههیچتقاضانمیشود
اینجا،همهمناند،منِِبیخیالتو
اینجاکسیبرایشما،مانمیشود
آقا! جسارت است ولیزودتربیا
اینکارهابهصبرومدارانمیشود
تا چندفرسخیخودم،ایستادهام
تا مرز یأس،تابهعدم،تا«نمیشود»
میپرسمازخودم: غزلیگفتهای،ولی
با اینهمهردیف،چرابا«نمیشود»؟
mohamad hosein دوست دارم در این وبلاگ تجربه هام رو عرضه کنم تا یار میلش به که باشد... نام وبلاگ هم یه دفعه به ذهنم رسید که یه عده رو با همین کلمات دست به سر می کردیم و می گفتیم اصل اصول ایمان الله حسین ... |